مردم تاریخ را می‌سازند محسن آزموده علی شریعتی (١٣١٢-١٣٥٦) به صورت دانشگاهی و رسمی، نه جامعه‌شناسی خوانده بود، نه تاریخ و نه فلسفه. اگرچه گفتارها و نوشتارهایش به وضوح نشان می‌دهد كه به عنوان متفكر و روشنفكری جویای حقیقت و اهل مطالعه، در هر سه شاخه مطالعات گسترده و فراوانی داشته، همچنان كه در مطالعات ادیان و ادبیات فارسی و غربی و روانشناسی و... اكنون هم عموم بیشتر او را به عنوان جامعه‌شناس می‌شناسند، اگرچه خودش بعد از بازگشت به ایران، در گروه تاریخ دانشگاه مشغول به كار می‌شود. درباره نسبت او با فلسفه اما بحث و حدیث‌های زیادی هست؛ از تعبیر مشهور «فیلسوفان پفیوزان تاریخ هستند» تا تقابل‌هایی كه میان ابوذر و ابن‌سینا ایجاد می‌كند و نقدی كه به كلیت فلسفه اسلامی دارد. اینها در كنار توصیه‌اش به فرزندش احسان برای تحصیل فلسفه و ارجاعات فراوان به آثار و اندیشه‌های فلسفی و فیلسوفان، وضعیتی مبهم و تناقض‌آمیز ایجاد می‌كند. به راستی شریعتی چه نگاهی به فلسفه داشت؟ آیا واقعا فیلسوفان را می‌شناخت و آثار ایشان را خوانده بود؟ دیدگاه‌های فلسفی خودش چه بود؟ نگاهش به فلسفه اسلامی چگونه بود؟ احسان شریعتی، فرزند ارشد علی شریعتی، استاد و پژوهشگر فلسفه است و دكترایش در این رشته را از سوربن فرانسه گرفته. او به فلسفه قاره‌ای و متفكرانی چون هایدگر و هگل و هوسرل و كانت و... علاقه دارد، ضمن آنكه همچون پدر در عرصه عمومی نیز حضوری جدی دارد و در مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اظهارنظر و كنشگری می‌كند. خانه اندیشمندان علوم انسانی به مناسبت چهل و چهارمین سالروز درگذشت دكتر شریعتی جلسه‌ای برگزار كرده كه در آن دكتر مالك شجاعی جشوقانی، استاد و پژوهشگر فلسفه با دكتر احسان شریعتی درباره شریعتی و فلسفه گفت‌وگو كرده است. آنچه می‌خوانید گزارشی از این گفت‌وگوست. مالك شجاعی: اگر ممكن است در ابتدا بفرمایید اصولا فلسفه چیست تا بعد به بحث رابطه دكتر شریعتی با فلسفه بپردازیم. احسان شریعتی: فلسفه به عنوان یك رشته فنی-تخصصی و نام خاص، شناخته شده است، در آغاز فرآورده فرهنگ یونانی بوده اما در نقل و مهاجرت به سایر فرهنگ‌ها تحولات اساسی یافته و با نام‌هایی خاص شناخته می‌شود، از جمله اصطلاح «فلسفه» كه به گفته دیوژن لائرتس اولین‌بار توسط فیثاغورس برای نوعی تمایزگذاری با فرزانگان و حكما به كار رفت كه متواضعانه معتقد بود حكمت (سوفوس) نزد خدایان است و ما تنها دوستدار حكمت (فیلوسوفوس) هستیم. همین تعریف بعدا توسط سقراط بازگرفته شد و به شاگردش افلاطون منتقل شد. افلاطون فلسفه‌ورزی را تامل نظری (تئوریك) در حقایق و ایده‌های ثابت خواند. كلیدواژه افلاطون با افلاطون پیوند خورده است و با ارسطو متافیزیك (مابعدالطبیعه) مطرح شد. البته تعبیر مابعدالطبیعه نخست توسط ابن رشد در قرن 12 میلادی به عنوان نام رشته‌ای شد كه پیش‌تر فلسفه خوانده می‌شد. به تدریج این رشته معنای خاص‌تری می‌یابد و از آن فرزانگی و دانایی كهن كه در سایر فرهنگ‌ها مثل ایران و هند و چین نیز بوده، فاصله می‌گیرد و از دین و اسطوره و هنر و... متمایز می‌شود. به عبارت دیگر در یونان میان لوگوس (سخن گفتن منطقی و عقلانی) و میتوس (سخن گفتن اسطوره‌ای) تمایز پیدا می‌شود. اصولا فلسفه به تعبیر ارسطو علم حقیقت (آلتئیا) یا در ترجمه هایدگری انكشاف و نامستوری امر پوشیده است و هدف فلسفه رسیدن به این حقیقت است. البته خود این حقیقت در فرهنگ‌های غربی و شرقی تفاوت‌هایی دارند. فلسفه اما به‌ طور كلی تامل برای زندگی خوب است؛ زندگی توام با آزادی، سعادت و حقیقت. به تعبیر لویی آلتوسر فلسفه نوعی پراتیك تئوریك غیرعلمی (غیرابطال‌پذیر) و غیرریاضی‌وار (غیراثبات‌پذیر) است و تفاوتش با تئولوژی در این است كه از هر منبع فراعقلانی آزاد است. ژیل دلوز دیگر فیلسوف معاصر فلسفه را آفرینش مفهوم‌ها (concepts) می‌خواند، همچنان‌كه علم آفرینش شماری كاركردها (فونكسیون‌ها) و هنر سر و كار با ادراك-داده‌ها (افكت‌ها) است. هر فیلسوفی مفاهیم خاص خودش را می‌سازد كه به نام او سكه می‌خورد، برخلاف نظریه‌های علمی كه به قانون عام بدل می‌شوند. بنابراین فلسفه پرسشگری و جست‌وجوگری عقلانی بی‌پایان است، قدرت مفهوم‌پردازی و اقتضای حقیقت دارد، جهان رواست اما منحصر به فرد، به كلیت كار دارد، نوعی از سرگیری مدام و بحث بی‌پایان. شجاعی: با این توصیف از چیستی فلسفه، اگر ممكن است در مورد كلیت پروژه شریعتی در اندیشه معاصر ایران توضیح دهید. شریعتی: علی شریعتی، فرزند استاد محمدتقی شریعتی كه مثل مرحوم طالقانی و مهندس بازرگان و دكتر سحابی در تهران از اصلاح‌گران دینی در عصر بود. این اصلاح‌گران ادامه‌دهنده اصلاح‌گران دینی دوران قاجار و مشروطه بودند كه در برابر استعمار و استبداد و انحطاط تمدن اسلامی، طرحی نوزایانه (رنسانی) و نوپیرایانه (رفورماتیو) در امر دینی و فرهنگ ملی داشتند، نوعی بازگشت به خویش انتقادی كه ضمن نقد همزمان سنت و تجدد. ایشان می‌خواستند جنبه‌های مثبت هر دو را حفظ كنند، یعنی ضمن فراگیری جنبه‌های مثبت علم و فرهنگ جدید بدون فراموشی هویت ملی و مذهبی خود، همان كاری را انجام دهند كه غرب بعد از جنگ‌های صلیبی در عصر رنسانس (نوزایش) و اومانیسم صورت داد و حتی از طریق مسلمانان ارسطو و یونان را بازشناخت. چهره مهم نخست در این سنت سیدجمال‌الدین اسدآبادی و پس از او محمد اقبال لاهوری بود كه خود فیلسوف بود و از منابع نزدیك شریعتی. نسل بعدی در این سنت پدر شریعتی و معاصران او و سپس خود شریعتی است. شریعتی در دوره جوانی با ترجمه آثار متفكرین عرب شروع كرد و به چپ اسلامی گرایش داشت و به راه سوم (واسطه) بین رژیم‌های كمونیستی و سرمایه‌داری پرداخت و از استقلال‌طلبی و بازگشت به خویش فرهنگی دفاع كرد. سپس در اروپا با متفكرین معاصر مثل ژان پل سارتر و گوریچ جامعه‌شناس و هانری لوفور و اندیشه‌های جدید آشنا شد. در اسلام‌شناسی هم از متفكرینی چون لویی ماسینیون تاثیر پذیرفت و این تاثیر را با مطالعات جوانی خود تلفیق كرد. در بازگشت به ایران خط‌مشی فرهنگی جدیدی را پیش گرفت. او یك مبارز سیاسی و متعهد اجتماعی بود كه در نهضت خداپرستان سوسیالیست، جبهه ملی و حركت‌های اجتماعی دوره نهضت ملی فعال بود و با پدرش و دوستانش در كانون نشر حقایق اسلامی مشهد كه در زمان مصدق فعال بودند، به زندان افتاد. او در اروپا هم با نهضت‌های آزادیبخش جهانی الجزایر و چهره‌هایی چون فرانتس فانون آشنا شد و درنهایت خودش به یكی از چهره‌های به تعبیر امروز مطالعات پسااستعماری و فرودستان بدل شد. یك فرهنگ از زبان، هنر، تاریخ، شیوه زیست و تولید و كار و دین تشكیل شده است. شریعتی معتقد بود كه دین از همه مركزی‌تر و استعلایی‌تر است. در دین همه آرمان‌های بشری متجلی می‌شود و در همه ابعاد زندگی انسان تاثیر می‌گذارد. بنابراین شریعتی پروژه اصلاح دینی را در پیش گرفت. او در ایران به عنوان استاد تاریخ ارزیابی شد و چهره‌هایی چون مرحوم باستانی پاریزی او را به عنوان استاد تاریخ پذیرفتند، اما پس از یك دوره تدریس تاریخ اسلام و ایران و تمدن و ادیان و... از دانشگاه اخراج شد. این امر فرصتی پدید آورد كه در جامعه حضور بیشتری پیدا كند و سپس به‌ طور متمركز در حسینیه ارشاد به تشكیل كلاس‌های درسی و فعالیت و سخنرانی پرداخت. شجاعی: نقش فلسفه نزد متفكرانی چون سیدجمال و اقبال و شریعتی چه بود؟ شریعتی: این متفكران به‌ طور جدی به فلسفه توجه داشتند. سیدجمال متوجه اهمیت فلسفه بود و در قاهره درس‌هایی می‌گفت كه متفكران مهمی چون محمد عبده در آن حضور پیدا كردند. او به فلسفه به عنوان تفكر اساسی توجه جدی داشت. اقبال لاهوری هم كه در غرب به شكل آكادمیك فلسفه می‌خواند و رساله‌اش را با عنوان سیر فلسفه در ایران می‌نویسد. او در كتاب اصلی‌اش «بازسازی اندیشه دینی اسلام» میان فلسفه غرب و شرق مقایسه می‌كند. شریعتی هم در كتاب «ما و اقبال» به این رویكرد اقبال می‌پردازد و مثلا از مواجهه مولوی و هگل سخن به میان می‌آورد و نقاط اشتراك و افتراق آنها را نشان می‌دهد. شجاعی: آیا این متفكران به فلسفه نقدی هم داشتند؟ شریعتی: بله. اقبال و شریعتی نقدی هم به فلسفه به‌ طور كلی داشتند. نقد كلی آنها از زاویه‌ای مشابه كی یركگور صورت می‌گیرد كه می‌گفت تفكر انتزاعی فلسفی را نقد می‌كرد و معتقد بود متفكر انتزاعی، یك سیستم بزرگ منتزع از واقعیت می‌سازد اما زندگی خودش را در آن لحاظ نمی‌كند. شجاعی: این نوعی از خودبیگانگی است كه در آن همه‌ چیز لحاظ شده جز خود فرد؟ شریعتی: بله، فیلسوفان انتزاعی به تعبیر كی یركگور در موضع غلط ابدیت می‌نشینند و زمان را به تعلیق در می‌آورند. به تعبیر نیچه گناه كبیره فیلسوفان این است كه مفاهیم خود را ازلی-ابدی می‌انگارند و گویی صیرورت و پویشی در آنها نیست. این اولین نقد مهم جدید پساكانتی به فلسفه و متافیزیك به معنای خاص است. نقد دوم دور شدن از تجربه و عمل است. این متفكران مسلمان با نقد یونانی‌زدگی فلسفه اسلامی می‌گویند روحیه عینی‌گرایی كه در خود قرآن هست، در فلسفه از دست رفته است. در قرآن مفاهیم متصلب انتزاعی فلسفی مثل وجود و ماهیت و جوهر و عرض و... با معانی فلسفی نیست. به ‌طور كلی از دید شریعتی و همفكران او، فلسفه سنتی در دو محور قابل نقد است؛ یكی محور حقیقت است. در نگاه ناقدین عقلانیت یونانی مثل اقبال لاهوری، حقیقت یونانی فلسفی یك خبر هست، در حالی كه در نگاه ایمانی از عقل سرخ به تعبیر سهروردی سخن گفته می‌شود. محور دوم عدالت است. در فلسفه یونان و به ویژه افلاطون به عنوان مهم‌ترین نماینده آن، عدالت یكی از فضایل چهارگانه است كه شجاعت و حكمت و اعتدال را هماهنگ می‌كند. این معیار هماهنگی كیهان و نفس را او از فیثاغوریان گرفته است. در ارسطو عدالت توزیعی و عدالت تبدلی مطرح می‌شود. در عدالت توزیعی شایستگی و جایگاه افراد درنظر گرفته می‌شود درحالی كه در عدالت تبدلی تساوی ریاضی مبناست. نزد یونانیان تساوی حقوقی اصولا مطرح نبود، در حالی كه ادیان توحیدی برای اولین‌بار ایده تساوی همگان در برابر خدا را مطرح كردند (آیه 13 سوره حجرات). البته این ایده انقلابی عدالت به دلیل فقدان نظامات جدید، بیشتر جنبه اخلاقی كلی می‌یابد و تبعیض‌ها در جوامع تداوم می‌یابند و توجیه هم می‌شوند. شجاعی: به نقدهای دكتر شریعتی به فلسفه و فیلسوفان اشاره كردید. گویا آن تعبیر مشهور «فیلسوفان پفیوزان تاریخ هستند» نیز در یك پرسش و پاسخ از سوی دكتر شریعتی طرح شده و ناظر به همین بی‌عملی و انتزاعی‌اندیشی فیلسوفان است. غیر از این انتقادات اما آیا شریعتی در نقد فلسفه، وارد مباحث فلسفی هم شده است؟ منتقدان می‌گویند شریعتی كلیت فلسفی اندیشی را به علت انتزاعی بودن و بی‌عملی قبول ندارد، اما وارد مباحث فلسفی و مباحثه با فیلسوفان نمی‌شود و به اصل آثار فیلسوفان نمی‌پردازد. شریعتی: گاهی از برخی متفكران جملات مشهور و نقل قول‌هایی مطرح می‌شود كه باید آنها را در زمینه و بسترشان مورد توجه قرار داد. درباره جمله مشهور مذكور یعنی فیلسوفان پفیوزان تاریخ هستند، این توضیح لازم است كه آنجا میان دكتر شریعتی با دانشجویی مباحثه‌ای درگرفته و آن دانشجو اصرار دارد ایدئولوژی حتما از یك فلسفه‌ای ناشی می‌شود و فلاسفه نقش اصلی را در تاریخ داشتند. شریعتی در پاسخ می‌گوید اتفاقا مردم هستند و نه نخبگان كه تاریخ را می‌سازند. همچنین پیامبران و مصلحان اجتماعی هستند كه در عمل تغییراتی ایجاد می‌كنند و برخی از چهره‌های فلسفی در كنار قدرت و توجیه‌گر آن بودند. البته ما فیلسوفانی هم داریم كه قربانی قدرت‌ها بودند. بنابراین نمی‌توان گفت همه فیلسوفان یك شكل عمل كردند. ما فیلسوفانی چون افلاطون داریم كه نزد جبار سیراكوز رفت تا مدینه فاضله‌اش را بسازد، اما او را گرفتند و می‌خواستند در بازار بفروشند یا هایدگر كه «هایل هیتلر» سر داد و سپس فهمید اشتباه كرده و كار خود را بزرگ‌ترین حماقت زندگی‌اش خواند. اما در لحظه‌ای كه این فیلسوفان این حماقت یا پفیوزی را انجام می‌دادند، فیلسوف نبودند. شجاعی: چرا؟ زیرا فلسفه به معنای نقد بنیادین است و تعبیر فیلسوف شاه از همین حیث قابل نقد است. فیلسوف نمی‌تواند شاه باشد و بالعكس. البته روشنفكرانی مثل واسلاو هاول بودند كه رییس‌جمهور شدند، اما هنگامی كه رییس‌جمهور است، روشنفكر نیست، زیرا مجری قدرت است. در حالی كه روشنفكر به معنای ناقد قدرت است. فیلسوف هم چنین نیست. فیلسوف مثل سقراط حتی در لحظه مرگ پرسش می‌كند. بنابراین باید میان فلسفه فیلسوفان و عملكرد آنها در زندگی‌شان تمایز گذاشت. اما گذشته از این نقل قول‌ها، شریعتی همواره به فلسفه توجه داشت. به خاطر دارم در كودكی وقتی به اطراف مشهد و جاده وكیل‌آباد می‌رفتیم، با تماشای آسمان پرستاره دكتر از ایده‌های افلاطون سخن می‌گفت و ایده‌ها را برای ما شرح می‌داد. او در زندگی خودش هم مدام به پرسشگری و نقادی می‌پرداخت. به یاد دارم كه با دانشجویان و دوستان و همفكرانش ساعت‌ها بحث داغ و جدی می‌كرد. او یك پرسشگر و تحرك بخش فكری بود. او به مباحث فلسفی اگزیستانسیالیستی و ماركسیستی توجه جدی داشت. در آن زمان در میان نیروها و گروه‌های سیاسی و حتی چریكی، بحث‌های فلسفی بسیار جریان داشت، فلسفه حتی در پراتیك مبارزاتی مسلحانه هم حضور داشت، در شریعتی كه فلسفه موضوع بحث بود. همچنین در آثار شریعتی به كتاب‌های فلسفی ارجاع داده شده است. مثلا در تاریخ تمدن بر اهمیت متد (روش) تاكید داشت و از ضرورت خوانش دكارت و بیكن و رویكردهای تجربی و استقرایی و... سخن می‌گفت. او حتی در مباحث جدیدتر، به فیلسوفان معاصر مثل هوسرل و گاستون باشلار ارجاع می‌دهد. منابع متدولوژیك و اپیستمولوژیك شریعتی در فلسفه‌های اگزیستانس و فنومنولوژی و... مشخص است. در آن زمان هنوز متفكرانی چون فوكو و دریدا و هابرماس و دلوز مطرح نبودند، اما در زمان خودش به سارتر و مرلوپونتی و... ارجاع می‌دهد. حتی برخی آثار و چهره‌ها مثل فرانتس فانون و گورویچ با تاكیدات شریعتی شناخته و بعدا ترجمه می‌شوند. شجاعی: به ارجاعات دكتر شریعتی به فلسفه غرب اشاره كردید. شریعتی در توضیح توجه خلفای عباسی به فلسفه یونانی و نهضت ترجمه و راه‌اندازی مراكزی چون بیت‌الحكمه، آن را نوعی سیاست‌زدایی و مشغول كردن جامعه به مباحث انتزاعی و دور شدن از رویكرد نقادانه و روشنفكرانه پیش از آن ارزیابی می‌كند. آیا شریعتی نهضت ترجمه و شكل‌گیری فلسفه اسلامی را یك راهبرد فرهنگی-تمدنی منفی تلقی می‌كند؟ آیا نمی‌توان این را نوعی نقد رادیكال نسبت به كلیت فلسفه اسلامی تلقی كرد؟ شریعتی: به هر حال شریعتی نقدی ساختارگشایانه نسبت به كل علوم و معارف اسلامی از جمله ادبیات عرفانی و فلسفه و فقه و كلام اسلامی دارد. به هر حال فلسفه اسلامی كه با فارابی و ابن‌سینا به اوج رسید، شدیدا متاثر از فلسفه یونانی است و با جهان‌بینی اسلامی كه در قرآن متبلور شده، تفاوت‌های اساسی دارد. شریعتی متوجه این تفاوت است و از این منظر به فلسفه اسلامی نقدهای جدی دارد. از منظر سیاسی نیز مدینه یا عدالتشهر اسلامی با جمهوری افلاطون تفاوت‌های جدی دارد. ایده‌آل افلاطون یك اریستوكراسی فلسفی است، یعنی یا فلاسفه باید حكومت كنند یا شاهان فیلسوف شوند، زیرا كسی باید حكومت كند كه بهتر از همه می‌داند عدالت چیست. فارابی هم برای تمایز گذاشتن میان مدینه‌های فاضله از جاهله و... از همین الگوی افلاطونی استفاده می‌كند. در حالی كه در سیاستی كه از توحید استخراج می‌شود، مدینه‌ای به شكل دیگر ساخته می‌شود كه اصل آن عدالت به معنای جدید و برآمده از توحید است. بنابراین شریعتی معتقد است كه در جریان نهضت ترجمه اسلام از یك دعوت عقیدتی انقلابی، به علم و فرهنگ بدل می‌شود. البته علم و فرهنگ بد نیست و آن دوره‌ای طلایی بوده است. اما در كنار آن ایده عدالت و آرمان توحید خنثی می‌شود و مناسبات شاهنشاهی و امپراتوری تجدید می‌شود و نظام تبعیض‌آمیز و طبقاتی عباسی بنا می‌شود. بنابراین شریعتی با علم و فلسفه مخالف نیست، بلكه مخالف آن است كه مباحث انتزاعی و گسسته از زندگی خواه یونانی و خواه عرفانی، نخبه‌گرایی علمی و فلسفی به وجود بیاورد و مسائل اصلی مثل عدالت، هماهنگی در جامعه توحیدی و برابری به حاشیه برود. از قضا در همین دوره عقلانی هست كه دوره محنه (تفتیش عقاید و سركوب و انكیزاسیون) پیش می‌آید و امثال ابن حنبل به زندان می‌افتند. بنابراین استبداد منور وجوه منفی هم دارد. شجاعی: آیا تقابلی كه شریعتی میان ابوذر و ابن‌سینا قرار می‌دهد، بنیادین است یا از جنس همان جملات مشهور و كلمات قصار است؟ شریعتی: دكتر شریعتی می‌داند كه ابن‌سینا نقطه اوج عقلانیت تاریخ تمدن اسلامی است و در جاهای دیگر در مقایسه او با متفكران جهانی به این نكته اذعان دارد. اما در تقابل ابوذر-ابن‌سینا در اصل بحث ایدئولوژی و فرهنگ مطرح است، یعنی جایی كه یك مكتب به فرهنگ خنثی و مباحث انتزاعی كلامی یا حتی صوفیانه و عرفانی بدل می‌شود. بنابراین نقد تصوف به معنای نقد عرفان نیست. یكی از سه‌گانه‌های مشهور شریعتی «عرفان، برابری، آزادی» است كه در آن عرفان راه خوانشی جدید و اگزیستانسیال از دین است. در مورد فلسفه هم مثل اقبال به حكمت روی می‌آورد و می‌گوید امروز به تفسیر معنوی از جهان نیازمندیم. او در نامه‌ای كه برای من می‌نویسد، نوشته: من اگر بیست سال پیش به سراغ جامعه‌شناسی تاریخ رفتم، به این علت بود كه آن زمان ایجاب می‌كرد به مسائل اجتماعی بپردازیم و گرایش رئالیستی به اسلام داشته باشیم. «اما اساسا رشد ایدئولوژی ما به مرحله‌ای رسیده كه جهان‌بینی و انسان‌شناسی توحیدی ما نیاز به بیان فلسفی و تفسیر عرفانی جدیدی در سطح اندیشه و دانش عصر ما را ایجاب می‌كند.» او در این نامه به من و نسل آینده توصیه می‌كند كه فلسفه بخوانم. بنابراین شریعتی هم در بعد عقلانی و هم در بعد عرفانی و معنوی و اخلاقی، دیگر آن گرایش رئالیستی جامعه‌شناسی را كافی نمی‌داند و باید به نوعی اسلام‌شناسی هندسی فلسفی جدید برسیم. نگاه اول را می‌توان اسلام‌شناسی تاریخی یك در مشهد و نگاه دوم را اسلام‌شناسی هندسی دو در ارشاد خواند. سومی اسلام‌شناسی فلسفی است كه راجع به انسان‌شناسی و جهان‌بینی است. موضوع جهان‌بینی وجود است و پایه انسان‌شناسی نیز انتولوژی و نسبت انسان با هستی است. شجاعی: در مورد اندیشه سیاسی هم دیدگاه‌های متعارض هست. برخی او را واضع دیدگاه اسلام منهای روحانیت می‌خوانند در حالی كه گروهی مثل شهید بهشتی با تاكید بر مباحث او در امت و امامت، او را به نحوی تئوریسین فلسفه سیاسی بعد از انقلاب می‌دانند. نسبت فلسفه سیاسی دكتر شریعتی با حكومت اسلامی چیست؟ شریعتی: تئوكراسی در آثار شریعتی نقد شده است. او فجیع‌ترین شكل استبداد را استبداد دینی می‌داند، استبدادی كه توسط كلیسا در تاریخ مسیحیت حكمفرما بود، زیرا خودش را نماینده ارزش‌های مطلق می‌داند. شریعتی همچنین منتقد نظام سیاسی صفویه است و از آن به عنوان تشیع صفوی یاد می‌كند. اما از نظر مفهومی، امت و امامت با مباحث بعد از انقلاب متفاوت است. امت در نظر شریعتی بدیل قبیله است. به عبارت دیگر این تقابلی میان مدنیت (امت) و جاهلیت (قبیله) است. جاهلیت به معنای توحش است. این نظامی كه ساخته می‌شود، به امام به عنوان رهبری فكری نیازمند است و بحث حكومت و سیاسی نیست و حالا باید روشنفكران و علمای آگاه جهت كلی را بدهند. اینها دموكراسی را هدایت شده و متعهد می‌كنند. او می‌گوید پس از استعمار ما چگونه می‌توانیم وارد دموكراسی شویم؟ آیا یك دوره متعالی لازم هست یا خیر؟ اینجا یكی از پاشنه‌آشیل‌های مباحث آن زمان پدید می‌آید. شریعتی و سایر متفكران همراه او معتقد به یك دوره گذار و انتقالی بودند. در حالی كه این دچار مشكل می‌شود، زیرا روشنفكران در قدرت باقی می‌مانند و تئوری دموكراسی هدایت شده، زیر سوال می‌رود. حتی خود شریعتی بعدا در بازگشت به خویش به صراحت می‌گوید روشنفكر نباید قدرت را غصب كند و در آن باقی بماند، بلكه فقط باید به مردم راه نشان بدهد تا از میان ایشان رهبرانی برخیزند تا با آزمون و خطا راه خودشان را پیدا كنند. بنابراین شریعتی در فلسفه تاریخ، به دموكراسی یعنی مردم به عنوان نماینده خدا اعتقاد دارد. البته او به جای دموكراسی راس‌ها از دموكراسی رای‌ها سخن می‌گوید. او با اصل دموكراسی موافق است. او با لیبرالیسم اقتصادی و فرهنگی و اخلاقی مشكل داشت، اما در زمینه سیاسی، یعنی آزادی فردی بشر بارها رادیكال‌تر لیبرال‌ها بود. او در بعد بین‌المللی هم مخالف استعمار و امپریالیسم و بردگی و مسائلی است كه توسط سرمایه‌داری‌های جدید پدید می‌آیند. درباره جمله مشهور مذكور یعنی فیلسوفان پفیوزان تاریخ هستند، این توضیح لازم است كه آنجا میان دكتر شریعتی با دانشجویی مباحثه‌ای درگرفته و آن دانشجو اصرار دارد ایدئولوژی حتما از یك فلسفه‌ای ناشی می‌شود و فلاسفه نقش اصلی را در تاریخ داشتند. شریعتی در پاسخ می‌گوید اتفاقا مردم هستند و نه نخبگان كه تاریخ را می‌سازند. همچنین پیامبران و مصلحان اجتماعی هستند كه در عمل تغییراتی ایجاد می‌كنند و برخی از چهره‌های فلسفی در كنار قدرت و توجیه‌گر آن بودند.